سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خلـــوت دل...

سلام بر تو ای الهة عشق... دوشنبه 89/3/17 ساعت 8:0 عصر

 

0باز هم غروب سرخ آدینه است0

 و

0 لحظه قبض و سنگینی روح بر قلب 0
باز هم فارغ از تمام افکار زمینی با دلی آکنده از عشق به افق سرخ و خونین چشم دوخته ام و دلتنگ دیدار توام و آنقدر حرفهای ناگفته برایت دارم که گمان نمی کنم عمر مجال گفتن آنها به من دهد.
همیشه احساس می کنم در این روز بیشتر به تو نزدیک می شوم و راحت تر می توانم با تو صحبت کنم.
همین چند دقیقه پیش پرستو را دیدم به سوی افق پر می کشید و شاد بود دلیل شادیش را پرسیدم می دانی چه گفت؟
پرستو می گفت:

 کسی در باغی زیبا با دستهایی مهربان برایش لانه ای از شاخه های درخت عشق ساخته و او می خواهد برای زندگی به آنجا برود.

 پرسیدم چه کسی؟ ...

در کدام باغ؟

0گفت تو فکر می کنی ما پرستوها بی صاحب و آشیانه ایم؟ 0

اگر یک عمر دربدری می کشیم و خانه بدوشی،

همه اش به عشق دیدار و وصال معشوق است و اکنون است آن لحظه باشکوه وصال!

 و آنگاه پر کشید و از دید من دور شد.

گویی پرستو نزد تو می آمد،

به حالش غبطه خوردم، کاش منهم روزی به دیدار تو بهترین بیایم، راستی برایت بگویم دیشب در خواب شقایق را دیدم او نیز همانند من خون دل می خورد آخر او بارها از عشق تو جان سپرده و با اشک پاک آسمان دیگر بار از قلب زمین روییده و زنده شده! می دانی؟

 مردم اسمش را گذاشته اند، گل همیشه عاشق!

چون همیشه جامه ای سرخ از خون دلش بر تن دارد و همیشه مانند من عاشق عزیزی چون تو بوده. محبوبم! مگر نه اینکه می گویند می آیی! و دست مردم را می گیری و عاشقان را نوازش می کنی پس بیا! بیا ای محبوب زیبا!ای خوبروی مه پیکر!

بیا و دل تنگ مرا مونس باش، بیا و درد مرا درمان باش، بیا و چشم منتظر مرا با نور ربانیت نورانی کن، که بهترین دلتنگیها، دلتنگی برای تو و شیرین ترین درد، درد فراق تو و زیباترین لحظه ها، لحظه های انتظار کشیدن برای تو،

بهترین است و من حاضر نیستم ذره ای از درد تو را به آسانی از دست بدهم! 
براستی تو کیستی؟

تو که در کنارم هستی بی آنکه تو را ببینم یا حداقل بشناسم، تو که غالبا دیدارت می کنم !

تو کیستی که وقتی با تو صحبت می کنم سکوت می کنی و هیچ بر زبان نمی آوری ولی به اعماق قلبم نفوذ کرده و آنجا با من سخن می گویی؟!

بگو براستی تو کیستی؟

 چگونه ای؟

کجائی؟

چه وقت می آیی؟

 آن زمان که گل ستاره ها پرپر شدند؟

 آن زمان که همه رؤیاهای درخشان پرنده ای شدند و پر کشیدند؟

آن زمان که تبر مرگ بر خاکم افکند و طاق آسمان فرو ریخت؟

 آن زمان می آیی؟...

مهدی جان اشک های چشمانمان را نمیبینی....

مهدی جان سخت است انتظارت...

...

 نه نه، چه عذاب آور است و چه تلخ و ناگوار،

 با من اینگونه نامهربان مباش و بیا،

بیا و درد مرادرمان کن ! 
آن چه زمانی است که تو:

محبوب ما،

 سرور ما، صاحب ما و آقای بزرگوار ما بر مسند زرین پادشاهی عالم عدالت می نشینی!

 براستی ای صاحب عصر آن چه عصری است؟

 و در این هنگام است که طنین دلنوازالله اکبر گوشم را می نوازد و امید بر فرج و ظهورت می بندم

 ای بهترین،

0ای یوسف گمشده زهرا0

 

0اللهم عجل لولیک الفرج0

0اللهم عجل لولیک الفرج0

0اللهم عجل لولیک الفرج0

0اللهم عجل لولیک الفرج0

0اللهم عجل لولیک الفرج0

ا

نوشته شده توسط:


خانه
مدیریت
پست الکترونیک
شناسنامه
 RSS 

:: کل بازدیدها ::
15675


:: بازدیدهای امروز ::
5


:: بازدیدهای دیروز ::
0



:: درباره من ::

خلـــوت دل...


:: لینک به وبلاگ ::

خلـــوت دل...


:: آرشیو ::

اردیبهشت 1389



::( دوستان من لینک) ::

**ساحل امن زندگی **
امین نورا ( پسر سیستان )
*نگین سبز خطــــه ی کویر*
**^**دیــــــار عاشـــــقان**^**

:: خبرنامه ::

 

:: وضعیت من در یاهو::

یــــاهـو